هین که به میدان حسن از خاقانی شروانی قصیده 110

خاقانی شروانی

آثار خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

هین که به میدان حسن رخش درافکند یار

1 هین که به میدان حسن رخش درافکند یار بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیار

2 زیر رکابش نگر حلقه به گوش آسمان پیش عنانش ببین عاشیه کش روزگار

3 از بس خون‌ها که ریخت غمزهٔ سرتیز او عشق به انگشت پای می‌کند آن را شمار

4 نقش سر زلف او رست مرا در بصر زآن که بهم درخوردعنبر و دریا کنار

5 قندز شب پوش او هست شب فتنه زای صبح قیامت شده است از شب او آشکار

6 نیست مرا آهنی بابت الماس او دیدهٔ خاقانی است لاجرم الماس بار

7 عالم جانها بر او هست مقرر چنانک دولت خوارزمشاه داد جهان را قرار

8 شاه فریدون لوا خضر سکندر بنا خسرو امت پناه، اتسز مهدی شعار

عکس نوشته
کامنت
comment