- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هین که به میدان حسن رخش درافکند یار بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیار
2 زیر رکابش نگر حلقه به گوش آسمان پیش عنانش ببین عاشیه کش روزگار
3 از بس خونها که ریخت غمزهٔ سرتیز او عشق به انگشت پای میکند آن را شمار
4 نقش سر زلف او رست مرا در بصر زآن که بهم درخوردعنبر و دریا کنار
5 قندز شب پوش او هست شب فتنه زای صبح قیامت شده است از شب او آشکار
6 نیست مرا آهنی بابت الماس او دیدهٔ خاقانی است لاجرم الماس بار
7 عالم جانها بر او هست مقرر چنانک دولت خوارزمشاه داد جهان را قرار
8 شاه فریدون لوا خضر سکندر بنا خسرو امت پناه، اتسز مهدی شعار