1 هین عزیرا در نگر اندر خرت که بپوسیدست و ریزیده برت
2 پیش تو گرد آوریم اجزاش را آن سر و دم و دو گوش و پاش را
3 دست نه و جزو برهم مینهد پارهها را اجتماعی میدهد
4 در نگر در صنعت پارهزنی کو همیدوزد کهن بی سوزنی
5 ریسمان و سوزنی نه وقت خرز آنچنان دوزد که پیدا نیست درز
6 چشم بگشا حشر را پیدا ببین تا نماند شبههات در یوم دین
7 تا ببینی جامعیام را تمام تا نلرزی وقت مردن ز اهتمام
8 همچنانک وقت خفتن آمنی از فوات جمله حسهای تنی
9 بر حواس خود نلرزی وقت خواب گرچه میگردد پریشان و خراب