-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هیچ دانی که کیستیم و شما سایه آفتاب نور خدا
2 سایه آفتاب تابش اوست تابش مهر هست عین ضیا
3 نیست خورشید از شعاع بعید نیست سایه ز آفتاب جدا
4 سایه و آفتاب یک چیزند هست او واحد کثیر نما
5 چون یکی بود سایه خورسید یا رب این کثرت از چه شد پیدا
6 نظر از عین کائنات بدوز تا که سایه نمایدت یکتا
7 بگذر از سایه زانکه خورشید است آنکه تو سایه خوانیش هر جا
8 شیئی واحد بگو که چون گردد عین هستی جمله اشیا
9 هست یک عین ، اینهمه اعیان یک مسما است این همه اسما
10 ذات و وجهت است و اسم و نعت و صفت عقل و نفس است طبع و شکل قوا
11 جمله نقش تعینات ویند هرچه هستند در زمین و سما
12 بهزاران هزار نقش غریب مینماید به خویشتن خود را
13 هست اندر جهان کهنه و نو آخرین نامش آدم و حوا
14 گاه مجنون شود گهی لیلی گاه وامق بود گهی عذرا
15 آنچه امواج خوانمش مجلاست گشته ظاهر به کسوت من و ما
16 نقش این موج بحر بی پایان مغربی و سنایی است و سنا