هیچ دانی که کیستیم و شما از شمس مغربی غزل 8

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

هیچ دانی که کیستیم و شما

1 هیچ دانی که کیستیم و شما سایه آفتاب نور خدا

2 سایه آفتاب تابش اوست تابش مهر هست عین ضیا

3 نیست خورشید از شعاع بعید نیست سایه ز آفتاب جدا

4 سایه و آفتاب یک چیزند هست او واحد کثیر نما

5 چون یکی بود سایه خورسید یا رب این کثرت از چه شد پیدا

6 نظر از عین کائنات بدوز تا که سایه نمایدت یکتا

7 بگذر از سایه زانکه خورشید است آنکه تو سایه خوانیش هر جا

8 شیئی واحد بگو که چون گردد عین هستی جمله اشیا

9 هست یک عین ، اینهمه اعیان یک مسما است این همه اسما

10 ذات و وجهت است و اسم و نعت و صفت عقل و نفس است طبع و شکل قوا

11 جمله نقش تعینات ویند هرچه هستند در زمین و سما

12 بهزاران هزار نقش غریب مینماید به خویشتن خود را

13 هست اندر جهان کهنه و نو آخرین نامش آدم و حوا

14 گاه مجنون شود گهی لیلی گاه وامق بود گهی عذرا

15 آنچه امواج خوانمش مجلاست گشته ظاهر به کسوت من و ما

16 نقش این موج بحر بی پایان مغربی و سنایی است و سنا

عکس نوشته
کامنت
comment