-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی
2 فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی دو روزی گو نباشد کشتی تمثال دریایی
3 گوه قتل مشتاقان فسوس قاتلست اینجا ندارد خون کس رنگی مگر دستی به هم سایی
4 ز اعیان قطع کن افسانهٔ شکر و شکایت را همان سطریست نامفهوم طوماریکه نگشایی
5 نگردی از عروج نشئهٔ دیوانگی غافل خمی دارد فلک هم از کلاه بی سر و پایی
6 جنون عشق توفان میکند در پردهٔ شوقم گریبان میدرٌد از بند بند نی دم نایی
7 به شوخیهای کثرت سعی وحدت بر نمیآید چه سازد گر نسازد با خیالی چند تنهایی
8 به تمثالی که در چشمت سر و برگ چمن دارد ز خود رنگی نمیکاهیکه بر آیینه افزایی
9 وداع خودنمایی کن ز ننگ ذرگی مگذر چوگمگشتی به چشم هرکه آیی آفتاب آیی
10 ازین عبرتسرا گفتم چه بردند آرزومندان حقیقت محرمانگفتند: داغ ناشناسایی
11 به شغلگفتگو مپسند بیدلکاهش فطرت به مضراب هوس تاکی چوتارساز فرسایی