1 شوخی حسن تو گه نقش و گهی نقاش گشت راز پنهان دو عالم از دل ما فاش گشت
2 دخل عالم نیست خرج چشم گریان را کفاف بارها در دور اشکم آسمان قلاش گشت
3 اعتبارم کمتر از ویرانه ای شد آه آه زانکه نتوانم گهی بر گرد آن سرفاش گشت
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را