قوله: از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 11

رشیدالدین میبدی

آثار رشیدالدین میبدی

رشیدالدین میبدی

قوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» حسن گفت رشد اینجا نبوّتست، و من قبل یعنی من...

قوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» حسن گفت رشد اینجا نبوّتست، و من قبل یعنی من قبل موسی و هارون. معنی آنست که ابراهیم را نبوّت دادیم پیش از موسی و هارون، و گفته‌اند رشد توفیق خیرست و راست راهی بشناختن، و صلاح دین خود بدانستن، و من قبل یعنی فی صغره قبل البلوغ. می‌گوید او را توفیق دادیم تا راست راهی یافت و بهی کار خویش بدانست از کودکی پیش از بلوغ، آن گه که از سرب بیرون آمد و گفت: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ» الایه... هم چنان که یحیی زکریا را گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» و قیل معناه کتبت له السعادة من قبل ان خلق. ,

«وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» انّه اهل للهدایة و النبوّة و هو نظیر قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلی‌ عِلْمٍ عَلَی الْعالَمِینَ» و قوله: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ». ,

«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» معناه آتینا ابراهیم رشده اذ قال لابیه، «وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» یقال اسم ابیه آزر و قیل آزری، و ذکر النسّابون انّ له اسما آخر و هو التارخ بن ناخور بن ارغو بن فالغ بن ارفخشد بن سام بن نوح. ,

و التّماثیل جمع تمثال و هو شی‌ء یعمل مشبّها بغیره فی الشکل. و العکوف اطالة الاقامة، و یقال کانت تماثیل علی صور السّباع و الطیور و الانسان، و قیل علی صور هیاکل الکواکب یعبدون اللَّه بوساطة العبادة للکواکب، ثمّ اعتقدوا انّها فی انفسها آلهة. ,

«قالُوا وَجَدْنا» اسلافنا، «عابِدِینَ». لها فاقتدینا بهم. این اشارتست بعجز ایشان از اقامت بیّنت و اظهار حجّت بر عبادت بتان، چون از حجّت و بیّنت درماندند دست در تقلید زدند، در ضمن آیت ذم تقلید و اهل تقلیدست. ,

«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» هذا کون الحال. ای انتم و اسلافکم فی خسار بیّن بعبادتکم ایّاها. ,

«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ» ای أ بجدّ منک هذا الکلام ام تلعب بهذا المقال. ,

«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ» ای لست بلاعب و انّما ربّکم و خالقکم الّذی یجب علیکم عبادته هو ربّ السّماوات و الارض، و فاطرهما و یحتمل انّ الضمیر فی فطرهن یعود الی التّماثیل. «وَ أَنَا عَلی‌ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» بانّه ربّکم، تقدیره و انا شاهد علی ذلکم من الشّاهدین «وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» اصله و اللَّه فقلبت الواو تاء، و لا تصلح التاء فی القسم الّا فی اسم اللَّه، تقول تاللّه و لا تقول تا الرّحمن، و تقول و حقّ اللَّه لأفعلن کذا و لا یجوز تحقّ اللَّه لأفعلن. «لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» ای لاکسرنّها بعد ذهابکم عنها الی عید لکم، و سمّاه کیدا لانّه مکر بذلک عابدیها. ,

مفسران گفتند ایشان را عیدی بود که هر سال یک بار اهل شهر در مجمعی بیرون از شهر حاضر می‌شدند چون از آنجا باز گشتندی در بتخانه رفتندی و بتان را سجود کردندی، آن گه بخانه خویش باز گشتندی، آن روز که میرفتند آزر گفت ابراهیم را که اگر رغبت کنی درین عید ما مگر ترا دین ما و کار و بار ما خوش آید، ابراهیم با ایشان بیرون رفت در راه خویشتن را بیفکند و گفت من بیمارم و از درد پای می‌نالید، ایشان که سران و سروران بودند همه در گذشتند، بآخر که ضعیفان و کمینان بر گذشتند از پی ایشان برفت، و گفت: «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» بخدای که در بتخانه شما روم و بتان را بشکنم، ضعیفان و واپس ماندگان مردمان آن سخن از وی بشنیدند، و گفته‌اند که یک مرد بشنید و بر دیگران آشکار کرد پس چون ایشان بعید خویش رفتند، ابراهیم از آنجا باز گشت و در بتخانه رفت، بهویی عظیم بود، در آن بهو هفتاد و دو صنم بر افراشته بودند. بعضی زرین بعضی سیمین، بعضی از آهن، بعضی از شبه و ارزیز، و بعضی از چوب و سنگ، و برابر بهو صنمی عظیم افراشته بودند مهینه ایشان، صنمی زرین بجواهر مرصع کرده، و در دو چشم وی دو یاقوت روشن نشانده، و در پیش آن بتان طعامهای الوان نهاده، یعنی تا آن بتان در آن طعامها برکت افزایند و مشرکان چون از عید گاه باز آیند بخورند، ابراهیم چون آن دید بر طریق استهزاء بتان را گفت: أَ لا تَأْکُلُونَ. نمی‌خورید ازین طعامها که پیش شما نهاده‌اند؟ بتان جواب نمیدادند از آن که جماد بودند. ابراهیم گفت هم بر طریق استهزاء: ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ. چه بوده است شما را که سخن نمی‌گوئید و مرا جواب نمی‌دهید؟ آن گه تبر درنهاد و همه را خرد کرد، چنان که ربّ العزّه گفت: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» ایشان را ریزه ریزه کرد، جذاذ بکسر جیم قراءت کسایی است یعنی کسرا و قطعا، جمع جذیذ، و هو الهشیم مثل خفیف و خفاف، و ثقیل و ثقال و طویل و طوال. باقی قرّاء جذاذا بضم جیم خوانند، مثل الحطام و الرّقات و معناه المجذوذ، ای المقطوع. «إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ» ای للکفّار، و قیل للاصنام، فانّه لم یکسره. همه را بشکست و بر آن نکال کرد، مگر آن بت مهینه ایشان که در جثه و صورت مهینه بود، از روی تعظیم و عبادت ایشان که آن مهینه را نشکست و تبر بر دست وی بست، و بقول بعضی از گردن وی در آویخت، «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» یعنی لعلّهم اذا راوا ما باصنامهم من العجز و الهو ان یرجعون الی ابراهیم بالاقرار له و بالتوبة. و قیل یرجعون الی اللَّه بالایمان و الاقرار بوحدانیته. ,

پس آن قوم چون از عید خویش باز گشتند و در بتخانه شدند و بتان را بدان صفت دیدند گفتند: «مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» ای لمن المجرمین. که کرد این نکال بر خدایان ما ظلم کرد بر ایشان که بجای عبادت ایشان مذلّت نهاد، آن قوم که از ابراهیم شنیده بودند که گفت: «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ». گفتند: «سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ» ای یعیبهم و یسبّهم، «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ» آن جوانی هست که او را ابراهیم گویند، و ما می‌شنیدیم از وی که عیب خدایان ما میکرد و ایشان را ناسزا میگفت، ظن می‌بریم که این فعل اوست. ,

این خبر با نمرود جبّار افتاد و اشراف قوم وی گفتند: «فَأْتُوا بِهِ عَلی‌ أَعْیُنِ النَّاسِ» ای جیئوا به ظاهرا بمرئی من النّاس. «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» علیه بفعله و قوله، فیکون حجّة علیه، کرهوا ان یأخذوه بغیر بیّنة، خواستند که او را چون گیرند عقوبت کنند بحجت و بیّنت کنند. این معنی را گفتند: «فَأْتُوا بِهِ عَلی‌ أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» و گفته‌اند معنی آنست که او را بر دیدار قوم عقوبت کنید، تا دیگران عبرت گیرند و چنین کار نکنند. ,

ابراهیم را حاضر کردند و او را گفتند: «أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ» این تو کردی بخدایان ما ای ابراهیم؟ ابراهیم جواب داد و گفت: «بَلْ» یعنی نه من کردم، «فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» غضب من ان تعبدوا معه هذه الصغار، و هو اکبر منها فکسرها، آن بزرگ و مهینه ایشان کرد، که خشم آمد وی را بآن که این کهینان را با وی پرستیدند. «فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» بپرسید اینان را اگر سخن گویند تا جواب دهند که این فعل بایشان که کرد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز و خواری و ناتوانی بتان بایشان نماید، و حجّت بر ایشان درست شود که بتان سزای عبادت نیستند، از آن جهت که سخن نگویند و جواب ندهند. و این دلیلی روشن است که ربّ العالمین جلّ جلاله گویاست و نطق بر وی رواست سخن گوید و از وی سخن شنوند و او جلّ جلاله از دیگران سخن شنود و جواب دهد، و در قرآن عیب بتان کرد که نشنوند و جواب ندهند گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ» قال القتیبی: تقدیره بل فعله کبیرهم هذا ان کانوا ینطقون فسئلوهم. جعل اضافة الفعل الیه مشروطا بنطقهم، و لم یقع الشرط فلم یقع الجزاء. و قال فی ضمنه انا فعلت ذلک. معنی سخن قتیبی آنست که ابراهیم اضافت فعل که با صنم کرد بشرط نطق کرد، یعنی که اگر صنم قدرت نطق را داشتی قدرت فعل نیز داشتی و این فعل وی کرده بودی، اکنون معلومست که وی قدرت نطق ندارد و چون قدرت نطق ندارد قدرت فعل هم ندارد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز بتان بایشان نماید و در ضمن این سخن آنست که این فعل من کردم و این معنی را کسایی وقف کند «بَلْ فَعَلَهُ». یعنی فعله، و این تأویل اگر چه نیکوست بعضی علماء دین نپسندیده‌اند و گفته‌اند این تأویل بر خلاف قول رسول (ع) است که رسول بر ابراهیم تقدیر کرد که سه جای سخن گفت بر خلاف راستی، و ذلک‌ ,

ما روی ابو هریره انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لم یکذب ابراهیم الّا ثلاث کذبات فی ذات اللَّه قوله: «إِنِّی سَقِیمٌ» و قوله: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ» و قوله. لسارة: «هذه اختی». ,

هر چند که اهل تأویل گفتند «إِنِّی سَقِیمٌ» ای ساسقم، یعنی عند الموت، و قیل انّی سقیم ای مغتمّ بضلالتکم و قوله لسارة «هذه، اختی» یعنی فی الدین، این تأویل گفته‌اند لکن آن نیکوتر که آن را کذب دانند چنان که رسول تقدیر کرد بر وی، و بیش از آن نیست که این زلّتی است از صغایر، و ربّ العالمین در قرآن جایها زلّات صغایر با انبیاء اضافت کرده، و روا باشد که ربّ العزه ابراهیم را در آن کذب رخصت داد قصد صلاح را و اقامت حجّت را بر مشرکان هم چنان که یوسف را رخصت داد در آنچه با برادران گفت: «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ و لم یکونوا سرقوا. ,

قوله: «فَرَجَعُوا إِلی‌ أَنْفُسِهِمْ» ای فتفکروا فی قلوبهم، و رجعوا الی عقولهم «فَقالُوا» ما تراه الّا کما قال. «إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» بعبادتکم من لا یتکلّم، و قیل انتم الظّالمون لابراهیم فی سؤالکم ایاه، و هذه آلهتکم الّتی فعل بها ما فعل حاضرة فسئلوها. ,

«ثُمَّ نُکِسُوا عَلی‌ رُؤُسِهِمْ» قال اهل التفسیر اجری اللَّه الحق علی لسانهم فی القول الاوّل ثمّ ادرکتهم الشقاوة فهو معنی قوله: «نُکِسُوا عَلی‌ رُؤُسِهِمْ». ای ثمّ ردّوا الی الکفر بعد ان اقرّوا علی انفسهم بالظلم. یقال نکس المریض اذا رجع الی حالته الاولی، ربّ العزّه بر زبان ایشان سخنی راست بر صواب راند، و گناه سوی خویش نهادند، اما شقاوت ازلی در رسید، و ایشان را با کفر خویش برد، اینست که اللَّه تعالی گفت: «ثُمَّ نُکِسُوا عَلی‌ رُؤُسِهِمْ» ای ردّوا الی غیّهم و ارکسوا فیه فرکبوا رؤسهم، «لَقَدْ عَلِمْتَ» اینجا قول مضمر است، یعنی فقالوا لقد علمت، «ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» فکیف تأمرنا بسؤالهم. ,

آن گه حجت بر ایشان متوجه گشت ابراهیم گفت: «أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ أُفٍّ لَکُمْ» تبا لکم و نتنا «وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» احجار لا صنع لها، و لا نطق و لا بیان، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ا فلا تستحیون من عبادة من کان بهذه الصفة؟ ,

فلمّا لزمتهم الحجة و عجزوا عن الجواب. «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ» باهلاک من یعیبها. «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» امرا فی اهلاکه. روایت کردند از ابن عمر که گفت آن کس که ایشان را ارشاد کرد بتحریق ابراهیم مردی بود از اعراب فارس ازین کردان دشت نشین، نام وی هیزن، و قیل هیون. ربّ العزّه او را بزمین فرو برد، هنوز می‌رود تا قیامت، پس نمرود جبّار گفت تا حظیره‌ای ساختند گرد آن دیوار بر آوردند طول آن شصت گز، و ذلک قوله تعالی: «قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً، فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ» و گفت تا هر کسی از هر جانب هیمه کشیدند هم شریف و هم وضیع یک ماه، و گفته‌اند چهل روز، و گفته‌اند یک سال، و آن را بزرگ طاعتی می‌دانستند، تا آن حد که زن بیمار می‌گفت: لئن عوفیت لأجمعن الحطب لابراهیم. بعد از یک سال که هیمه جمع کردند آتش در آن زدند، آتشی عظیم بر افروختند و ابراهیم را دست و پای بستند و غل بر گردن نهاده در منجنیق نهادند تا بآتش افکنند، روایت کنند که آن ساعت فریشتگان آسمان آواز بر آوردند و هر چه در زمینست بیرون از ثقلین، و گفتند: ربّنا لیس فی ارضک احد یعبدک غیر ابراهیم یحرّق فیک فاذن لنا فی نصرته، فقال اللَّه تعالی انّه خلیلی لیس لی خلیل غیره و انّا الهه، لیس له اله غیری. فان استغاث بکم فاغیثوه و ان استنصرکم فانصروه، و ان لم یدع غیری، و لم یستنصر سوای و لم یستغث الّا بی فخلّوا بینه و بینی. ,

و روی ان خازن الماء اتاه فقال یا ابراهیم ان اردت اخمدت النّار فانّ خزائن المیاه و الامطار بیدی، و اتاه خازن الریاح فقال ان شئت طیرت النّار فی الهواء فانّ خزائن الرّیاح بیدی، فقال ابراهیم لا حاجة بی الیکم. ,

ثم رفع رأسه الی السماء فقال: الهی انت الواحد فی السّماء و انا الواحد فی الارض لیس فی الارض احد یعبدک غیری، حسبی اللَّه و نعم الوکیل. یا احد یا صمد بک استعین و بک استغیث و علیک اتوکّل لا اله الّا انت سبحانک ربّ العالمین لک الحمد و لک الملک، لا شریک لک. ,

پس چون او را بیفکندند جبرئیل او را پیش آمد و گفت یا ابراهیم أ لک الحاجة؟ فقال اما الیک فلا. قال جبرئیل فسئل ربّک فقال، حسبی من سؤالی علمه بحالی، فقال اللَّه عزّ و جل: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً» ای کونی ذات برد و سلامة، «عَلی‌ إِبْراهِیمَ» لا یکون فیها برد مضرّ و لا حرّ موذ، قال ابن عباس: لو لم یقل سلاما لمات ابراهیم من بردها، و من المعروف فی الآثار انّه لم تبق یومئذ نار فی الارض الّا طفئت فلم ینتفع فی ذلک الیوم بنار فی العالم ظنت انّها تغنی و لو لم یقل علی ابراهیم بقیت ذات برد ابدا. و قال الحسن: قوله: «وَ سَلاماً» هو تسلیم من اللَّه عزّ و جل علی ابراهیم. و المعنی سلّم اللَّه سلاما علی ابراهیم کقوله تعالی: «قالُوا سَلاماً» ای سلّموا سلاما، و مثله فی المعنی، فی سورة الصافات، «سَلامٌ عَلی‌ إِبْراهِیمَ». قال کعب الاحبار: جعل کل شی‌ء یطفئ عنه النّار الّا الوزغ، فانّه کان ینفخ فی النّار، و لهذا امر النبیّ صلّی اللَّه علیه و سلّم بقتل الوزغ، و قال کان ینفخ علی ابراهیم. سدّی گفت: چون ابراهیم را بآتش افکندند ربّ العزّه فریشتگان را فرستاد تا هر دو بازوی ابراهیم را بگرفتند و او را بآهستگی بر زمین نشاندند، آنجا چشمه آب خوش پدید آمد و گل سرخ و نرگس بویا، و ربّ العزّه فریشته ظلّ را بفرستاد بصورت ابراهیم تا با وی بنشست و مونس وی بود، و جبرئیل آمد و طنفسه‌ای آورد از بهشت، و آنجا بگسترانید و پیراهنی از حریر بهشت در وی پوشانید و او را بر آن طنفسه نشاند و جبرئیل با وی حدیث می‌کند و میگوید: انّ ربّک یقول اما علمت انّ النّار لا تضر احبائیّ. ای ابراهیم ملک تعالی میگوید، ندانستی که آتش دوستان مرا نسوزد و ایشان را گزند نرساند. قال کعب: ما احرقت النّار من ابراهیم الّا وثاقه. و قال المنهال بن عمرو: قال ابراهیم خلیل اللَّه ما کنت ایّاما قطّ انعم منّی من الایّام الّتی کنت فیها فی النّار، ابراهیم گفت: در همه عمر خویش مرا وقتی خوشتر از آن نبود و روزگاری خوب تر از آن چند روز که در آتش بودم، هفت روز گفته‌اند که در آتش بود بقول بیشترین مفسران. پس نمرود بر بام قصر خویش نظاره کرد تا خود کار ابراهیم بچه رسیده است او را دید در آن روضه میان گل و نرگس و چشمه آب نشسته و گرد بر گرد آن روضه آتش زبانه میزد. آواز داد که یا ابراهیم! کبیر إلهک الّذی بلغت قدرته ان حال بینک و بین ما اری. ای ابراهیم بزرگ خدایی داری که قدرت وی اینست که می‌بینم و با تو این صنع نموده، ای ابراهیم هیچ توانی که ازین موضع بیرون آیی ناسوخته و رنج نارسیده؟ گفت توانم، گفت هیچ می‌ترسی که همانجا بمانی ترا از آتش گزندی رسد؟ گفت نه، گفت پس بیرون آی تا با تو سخن گویم، و بروایتی دیگر نمرود گفت وزیران خویش را، بروید و ابراهیم را بنگرید تا حالش بچه رسید ایشان گفتند چه نگریم سوخته و نیست گشته بی‌هیچ گمان آتشی بدان عظیمی که کوه بدان بگدازد وی در آن نسوزد؟ ,

نمرود گفت: من خوابی عجیب دیدم چنان دانم که وی نسوخته است. بخواب نمودند مرا که دیوارهای حظیره‌ای که ما بنا کردیم بیفتادی و ابراهیم بی‌رنج بیرون آمدی، و پس ما او را طلب کردیم و نیافتیم پس نمرود از بام قصر خویش بوی نظر کرد و او را چنان دید و بیرون خواند، و ابراهیم بیرون آمد نمرود گفت: من الرجل الّذی رأیته معک فی مثل صورتک قاعدا الی جنبک؟ آن که بود که با تو نشسته بود مردی هم بصورت تو؟ ابراهیم گفت فریشته ظلّ بود خداوند من فرستاد او را بر من تا مرا مونس باشد، گفت ای ابراهیم مهربان خدایی داری و کریم، که با تو این همه نیکویی کرد بآن که تو وی را می‌پرستی. ای ابراهیم من میخواهم که چهار هزار گاو از بهر وی قربان کنم، ابراهیم گفت: اذا لا یقبل اللَّه منک ما کنت علی دینک حتی تفارقه الی دینی. خدای من از تو قربان نپذیرد تا بر دین خویشی پس اگر با دین من آیی و او را توحید گویی بپذیرد، نمرود گفت: لا استطیع ترک ملکی، و لکن سوف اذ بحهاله، فذبحها، پس نمرود دست از ابراهیم بداشت و نیز تعرض وی نکرد، و وبال کید وی هم بوی بازگشت و ذلک قوله: «وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» ای خسروا السعی و النفقة و لم یحصل لهم مرادهم. و قیل معناه انّ اللَّه ارسل علی نمرود و قومه البعوض فاکلت لحومهم و شربت دماء هم و دخلت واحدة فی دماغه فاهلکته. ,

«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» محمد بن اسحاق بن یسار گفت: پس از آن که اللَّه تعالی با ابراهیم آن کرامت کرد و دشمن وی نومید و خاکسار گشت جماعتی بوی ایمان آوردند یکی از ایشان لوط بود و هو لوط بن هاران بن تارخ، و هاران هو اخو ابراهیم. ,

و قیل لهما کان اخ ثالث و هو ناخور بن تارخ و هو ابو توبیل و توبیل ابو لایان، و رتقا بنت توبیل امرأة اسحاق بن ابراهیم ام یعقوب، و لیّان و راحیل زوجتا یعقوب ابنتا لایان، و همچنین ساره بوی ایمان آورد و ابراهیم او را بزنی کرد بوحی آسمان. و اوّل وحی که بابراهیم آمد این بود، و ساره دختر مهین هاران بود عمّ ابراهیم. و بعضی مفسران گفتند که ساره دختر ملک حرّان بود، مفسّران گفتند ابراهیم برفت از زمین عراق بجایی که آن را کوثی گویند بزمین شام، و با وی لوط بود و ساره، اینست که ربّ العزّه گفت: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی‌ رَبِّی». و قال تعالی: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» یعنی نجیناه من نمرود و قومه. «إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ» یعنی الشام. ,

بارک اللَّه فیها بالخصب و کثرة الاشجار و الثمار و الانهار و منها بعث اکثر الانبیاء. قال ابیّ بن کعب: سمّاها مبارکة لانّه ما من ماء عذب الّا و ینبع اصله من تحت الصخرة التی هی ببیت المقدس. ,

و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّها ستکون هجرة بعد هجرة فخیار النّاس الی مهاجر ابراهیم». ,

و عن معمّر عن قتاده انّ عمر بن الخطاب قال لکعب: الّا تتحول الی المدینة فیها مهاجر رسول اللَّه و قبره؟ فقال له کعب یا امیر المؤمنین انّی وجدت فی کتاب اللَّه المنزل انّ الشام کنز اللَّه فی ارضه و بها کنزه من عباده. و عن قتاده قال: الشام دار عقار الهجرة و ما نقص من الارض زید فی الشام و ما نقص من الشام زید فی فلسطین و هی ارض المحشر و المنشر و بها یجمع النّاس و بها ینزل عیسی بن مریم و بها یهلک اللَّه الدجّال. ,

و حدث ابو قلابة ان رسول اللَّه (ص) قال: «رأیت فیما یری النائم کان الملائکة حملت عمود الکتاب فوضعه بالشام فادلّته ان الفتنة اذا وقعت کان الایمان بالشام. ,

و عن زید بن ثابت قال: قال رسول اللَّه (ص) «طوبی للشام، قلنا لایّ ذلک یا رسول اللَّه؟ قال لانّ ملائکة الرّحمن باسطة اجنحتها علیها. ,

قوله: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» النافلة هاهنا ولد الولد یعنی به خاصة یعقوب، لان اللَّه تعالی اعطاه اسحاق بدعائه حیث قال رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ، و زاده یعقوب ولد الولد، و النافلة الزّیادة. و قال مجاهد و عطاء معنی النافلة، العطیة و هما جمیعا من عطاء اللَّه عزّ و جلّ نافلة ای عطاء. فعلی هذا، لقول تعود النافلة الیهما جمیعا و علی القول الاوّل تعود الی یعقوب وحده. «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» ای ابراهیم و لوطا و اسحاق و یعقوب جعلناهم انبیاء، و قیل امرنا هم بالصلاح فصلحوا «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» یعنی انبیاء یقتدی بهم فی الخیر «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ای یدعون النّاس الی دیننا بوحینا و اذننا. «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» ای اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات، قیل ما فیه رضا اللَّه فانّه من الخیرات، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» یعنی و ان اقیموا الصّلاة و آتوا الزّکاة، و حذفت هاء الاقامة لما فی الاضافة من الدلالة علیها. «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» خاشعین غیر مستکبرین. ,

«وَ لُوطاً آتَیْناهُ» یعنی و آتینا لوطا، «حُکْماً وَ عِلْماً». و قیل و اذکر لوطا آتیناه حکما. الحکم فی القرآن علی وجهین: احدیهما بمعنی القضیّة کقوله: «لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ». و الثانی بمعنی الحکمة تجده فی مواضع من القرآن و هو هاهنا من هذه الوجه، تقول حکم و حکمة کما تقول نعم و نعمة. و علما بمعنی فقها بدین اللَّه، و قیل حکما و علما، ای النبوّة و الکتاب. «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ» ای من اهل القریة کقوله: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ» ای عتی اهلها، و القریة سدوم «الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» ما کره اللَّه، من اللواط و قطع السبیل، و اتیان المنکر من التضارط فی الاندیة، و خذف النّاس بالبنادق. «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» شرارا، «فاسِقِینَ» خارجین عن طاعة اللَّه، «وَ أَدْخَلْناهُ» یعنی لوطا، «فِی رَحْمَتِنا» فنجّیناه بها، و قیل ادخلناه فی النجاة و الخلاص من قومه. «إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» المطیعین لامر اللَّه. ,

«وَ نُوحاً إِذْ نادی‌ مِنْ قَبْلُ» ای من قبل ابراهیم و لوطا، «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» ای اجبناه الی ما سأل. یعنی قوله: «لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ» ای اهل بیته. «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ». قال ابن عباس: من الغرق و تکذیب قومه و اذاهم، و قیل من شدّة البلاء لانّه کان اطول الانبیاء عمرا و اشدّهم بلاء. و الکرب، اشدّ الغم. ,

«وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ» یعنی انجیناه من القوم، و قیل من هاهنا بمعنی علی ای نصرناه علی القوم. «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ» فاهلکناهم بالماء. «أَجْمَعِینَ» صغیرهم و کبیرهم، ذکرهم و انثاهم. ,

عکس نوشته
کامنت
comment