- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
3 سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند ساقیانند که انگور نمیافشارند
4 یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند
5 صورتیاند ولی دشمن صورتهااند در جهانند ولی از دو جهان بیزارند
6 همچو شیران بدرانند و به لب میخندند دشمن همدگرند و به حقیقت یارند
7 خرفروشانه یکی با دگری در جنگند لیک چون وانگری متفق یک کارند
8 همچو خورشید همه روز نظر میبخشند مثل ماه و ستاره همه شب سیارند
9 گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند
10 دلبرانند که دل بر ندهد بیبرشان سرورانند که بیرون ز سر و دستارند
11 شکرانند که در معده نگردند ترش شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند
12 مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند
13 بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند