هله هش دار از جلال الدین محمد مولوی غزل 775

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

هله هش دار که در شهر دو سه طرارند

1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند

2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند

3 سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند ساقیانند که انگور نمی‌افشارند

4 یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند

5 صورتی‌اند ولی دشمن صورت‌هااند در جهانند ولی از دو جهان بیزارند

6 همچو شیران بدرانند و به لب می‌خندند دشمن همدگرند و به حقیقت یارند

7 خرفروشانه یکی با دگری در جنگند لیک چون وانگری متفق یک کارند

8 همچو خورشید همه روز نظر می‌بخشند مثل ماه و ستاره همه شب سیارند

9 گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند

10 دلبرانند که دل بر ندهد بی‌برشان سرورانند که بیرون ز سر و دستارند

11 شکرانند که در معده نگردند ترش شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند

12 مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند

13 بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند

عکس نوشته
کامنت
comment