- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی به نزدیکت بسوزاند مگر کز دور بنشینی
2 عقابان میدرد چنگال باز آهنین پنجه تو را بازی همین باشد که چون عصفور بنشینی
3 نباید گر بسوزندت که فریاد از تو برخیزد اگر خواهی که چون پروانه پیش نور بنشینی
4 گرت با ما خوش افتادهست چون ما لاابالی شو نه یاران مست برخیزند و تو مستور بنشینی
5 میی خور کز سر دنیا توانی خاستن یکدل نه آن ساعت که هشیارت کند مخمور بنشینی
6 تمنای شکم روزی کند یغمای مورانت اگر هر جا که شیرینیست چون زنبور بنشینی
7 به صورت زآن گرفتاری که در معنی نمیبینی فراموشت شود این دیو اگر با حور بنشینی
8 نپندارم که با یارت وصال از دست برخیزد مگر کز هر چه هست اندر جهان مهجور بنشینی
9 میان خواب و بیداری توانی فرق کرد آنگه که چون سعدی به تنهایی شب دیجور بنشینی