1 دل شاد از دل زارش خبر نی تن سالم زبیمارش خبر نی
2 نه تقصیره که این رسم قدیمه که آزاد از گرفتارش خبر نی
1 ز دست چرخ گردون داد دیرم هزاران ناله و فریاد دیرم
2 نشنید دستانم با خس و خار چگونه خاطر خود شاد دیرم
1 نفس شومم بدنیا بهر آن است که تن از بهر موران پرورانست
2 ندونستم که شرط بندگی چیست هرزه بورم بمیدان جهانست
1 نپرسی حال یار دلفکارت که هجران چون کند با روزگارت
2 ته که روز و شوان در یاد مویی هزارت عاشق با مو چه کارت
1 چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی
2 اگر مجنون دل شوریدهای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بی
1 اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چون است و آن چون
2 یکی را میدهی صد ناز و نعمت یکی را نان جو آلوده در خون