- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مبارک روز بود امروز، یارا که دیدار تو روزی گشت ما را
2 من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم به چشم خود بهشت آشکارا
3 نه مهرست این، که داغ دولتست این که بر دل بر ز دست این بینوا را
4 ز یک نا گه چه گنج دولتست این؟ که در دست اوفتاد این بینوا را
5 درین حالت که من روی تو دیدم عنایتهاست با حالم خدا را
6 هم آه آتشینم کارگر بود که شد نرم آن دل چون سنگ خارا
7 مرا تشریف یک پرسیدنت به ز تخت کیقباد و تاج دارا
8 بکش زود اوحدی را، پس جدا شو که بیرویت نمیخواهد بقا را