- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزالها افکند تن اثقالها بگشود جان را بالها
2 افکند هر حامل چنین از هول زلزال زمین گشتند مست اینچنین انداختند احمالها
3 بیهوش شد هر مرضعه از شدت این واقعه دست از رضاعت بازداشت بیخود شد از اهوالها
4 انسان چو دید این حالها گفت از تعجب مالها گفتند از ارض بدن بیرون فتاد اثقالها
5 گفت این زمین اخبارها وحی آمدش در کارها از ربک اوحی لها کرد او عیان احوالها
6 در امتزاج جسم و جان کردند حکمتها نهان کشتند در تن تخم جان تا بر دهد اعمالها
7 تن را حیات از جان بود جان زنده از جانان بود جان او بدن عریان شود تا گستراند بالها
8 ابدان ز جان عمران شود وز رفتنش ویران شود جان از بدن عریان شود تا گستراند بالها
9 زآمدشد این جسم و جان نگسست یکدم کاروان افتاد شوری در جهان زین حلّ و زین ترحالها
10 پر شد دل فیض از انین زان میکند چندان چنین تا از دلش چون از زمین بیرون فتد اثقالها