-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حدیثت نامه را تعویذ جان شد قلم را نام تو ورد زبان شد
2 دگر از خود چه گلها می توان چید براهت خار مغز استخوان شد
3 بنرمی با درشتان می توان ساخت زبان همخانه دندان از آن شد
4 باین راهی که دل در پیش دارد نیارد راهزن بیکاروان شد
5 بگیتی هر که نام او سفر کرد غریب عالم امن و امان شد
6 بخار پای من تا دیده وا کرد زچشم نقش پایم خون روان شد
7 بکن کسب کمال از می فروشان ز یک پیمانه آدم می توان شد
8 چنان در تیرهروزیها تمامم که یک یک استخوانم سرمهدان شد
9 درین گلشن کلیم از سیر چشمی ز گل قانع به خار آشیان شد