1 حدیث وقف به جایی رسید در شیراز که نیست جز سلسل البول را در او ادرار
2 فقیه گرسنه تحصیل چون تواند کرد مگر به روز گدایی کند، به شب تکرار
1 روزی دو سه شد که بنده ننواختهای اندیشه به ذکر وی نپرداختهای
2 زان میترسم که دشمنان اندیشند کز چشم عنایتم بینداختهای
1 ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای دشمن از دوست ندانسته و نشناختهای
2 من ز فکر تو به خود نیز نمیپردازم نازنینا تو دل از من به که پرداختهای
1 من همان روز که آن خال بدیدم گفتم بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
2 هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت