- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چمن قربانگه دنیای خونخوارست پنداری دریغا گل که شاخ گلبنش دارست پنداری
2 سحر می گفت با پروانه بلبل حال و می نالید که گل شد زود آخر شعله خارست پنداری
3 به سرعت آنچنان سودای بستان می شود آخر که اطفال چمن را گل به بازارست پنداری
4 گل و نرگس بها بستان هر سحر مخمور می خیزند کلید باغبان در دست خمارست پنداری
5 چنانم می گزد اکنون تماشای چمن کردن که شکل غنچه بر گلبن سر مارست پنداری
6 نظر می بندم از گلزار و نقش یار می بینم به چشمم هرکه غیر از یار، اغیارست پنداری
7 ندارد وزن، کالای دو عالم نزد سودایم سری دارم که یوسف را خریدارست پنداری
8 کدامین نغمه کز رگ های جانم برنمی خیزد همیشه مطربم را زخمه بر تارست پنداری
9 «نظیری » بسته بودم لب که عشق افسانه کوته کرد سخن برداشت برقع قصه بسیارست پنداری