چمن قربانگه دنیای از نظیری نیشابوری غزل 534

نظیری نیشابوری

آثار نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

چمن قربانگه دنیای خونخوارست پنداری

1 چمن قربانگه دنیای خونخوارست پنداری دریغا گل که شاخ گلبنش دارست پنداری

2 سحر می گفت با پروانه بلبل حال و می نالید که گل شد زود آخر شعله خارست پنداری

3 به سرعت آنچنان سودای بستان می شود آخر که اطفال چمن را گل به بازارست پنداری

4 گل و نرگس بها بستان هر سحر مخمور می خیزند کلید باغبان در دست خمارست پنداری

5 چنانم می گزد اکنون تماشای چمن کردن که شکل غنچه بر گلبن سر مارست پنداری

6 نظر می بندم از گلزار و نقش یار می بینم به چشمم هرکه غیر از یار، اغیارست پنداری

7 ندارد وزن، کالای دو عالم نزد سودایم سری دارم که یوسف را خریدارست پنداری

8 کدامین نغمه کز رگ های جانم برنمی خیزد همیشه مطربم را زخمه بر تارست پنداری

9 «نظیری » بسته بودم لب که عشق افسانه کوته کرد سخن برداشت برقع قصه بسیارست پنداری

عکس نوشته
کامنت
comment