گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند از کلیم غزل 368

کلیم

کلیم

کلیم

گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند

1 گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند طالع بشمع کشته من آستین زند

2 مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم ما را که برنداشته چون بر زمین زند

3 چاک دلم نه بخیه مرهم کند قبول بر هر دو پشت دست چو نقش نگین زند

4 همچون حباب ذوق خموش کسی که یافت گر دم زند نخست دم واپسین زند

5 در محفلیکه تازه در آئی گرفته باش اول بباغ غنچه گره بر جبین زند

6 تا رفته ام ز بزم تو بر در نشسته ام بیتاب شوق بر در صلح اینچنین زند

7 امروز آرزوی جهان در کنار اوست خوشوقت آنکه دست بدامان زین زند

8 شاید که حال دل قدری به شود کلیم گر بار شیشه دل ما بر زمین زند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر