- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نکویی گرد بادست این که بر من خاک میبارد سرود ناله من خاک را در رقص میبارد
2 چه حاجت من بگویم عذر رسوایی تو رخ بنما ترا هرکس که میبیند مرا معذور میدارد
3 به آزار دل زارم مشو مایل که در شبها به آه و ناله طبع نازنینت را نیازارد
4 تو آتشپاره من خار و خس قرب تو چون خواهم چه رنجم از رقیب گر مرا پیش تو نگذارد
5 دلم تا زنده باشد کار او این بس که هردم جان ز لبهای تو بستاند به چشمان تو بسپارد
6 نمیدانم چه بختست این که دل در مزرع هستی ندارد بهره غیر از تأسف هرچه میکارد
7 فضولی گرد کویش میکند شب تا سحر افغان به امیدی که او را از سگان خویش بشمارد