-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای باد صبحدم گذری کن بکوی دوست وز من ببر سلام و تحیت بسوی دوست
2 رخ بر درش نهاده بگو از زبان من کاشفته گشت حال دلم همچو موی دوست
3 گر دست حادثات ز پایم در افکند باشد هنوز در سر من آرزوی دوست
4 قربان اگر کنند به تیغ جفا مرا بدکیشم ار روم ز سر جستجوی دوست
5 دشمن بگفتگوی من افتاده است و من آن نیستم که ترک کنم گفتگوی دوست
6 صد بار مردم از غم و بازم حیات داد همچون مسیح باد سحرگه ببوی دوست
7 این دولتم بس است که غایب نمیشود یکدم ز پیش دیده من نقش روی دوست
8 یارب بود که بار دگر چشم تیره ام روشن شود ز پرتو روی نکوی دوست
9 دانی که کحل چشم حسین شکسته چیست گردی که باد صبح رساند ز کوی دوست