- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای باد بامدادی خوش میروی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
2 بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی
3 تا من در این سرایم این در ندیده بودم کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی
4 چون گل روند و آیند این دلبران و خوبان تو در برابر من چون سرو بایستادی
5 ایدون که مینماید در روزگار حسنت بس فتنهها بزاید تو فتنه از که زادی
6 اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی
7 خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا تا بوستان بریزد گلهای بامدادی
8 یاری که با قرینی الفت گرفته باشد هر وقت یادش آید تو دم به دم به یادی
9 گر در غمت بمیرم شادی به روزگارت پیوسته نیکوان را غم خوردهاند و شادی
10 جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد آن است داغ سعدی کاول نظر نهادی