1 ره نمودن به خیر ناکس را پیش اعمی چراغ داشتنست
2 نیکویی با بدان و بیادبان تخم در شورهبوم کاشتنست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
2 برادران طریقت نصیحتم مکنید که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ است
1 چه روی است آن که پیش کاروان است مگر شمعی به دست ساروان است
2 سلیمان است گویی در عماری که بر باد صبا تختش روان است
1 وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیار آن جام می، مطرب بزن آن ساز را
2 امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به