ای خوش آن روز که از خواب از قصاب کاشانی غزل 238

قصاب کاشانی

آثار قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

ای خوش آن روز که از خواب گران برخیزم

1 ای خوش آن روز که از خواب گران برخیزم به تمنای تو ای سرو روان برخیزم

2 ای خوش آن دم که به تعظیم خدنگت از خاک سر قدم ساخته از جا چو نشان برخیزم

3 پای برخاستنم نیست ز کوی تو مگر به مددکاری عشق تو ز جان برخیزم

4 توشه‌ای کو که از این خانه نهم بیرون پای از پی چلّه از این روی کمان برخیزم

5 در میان حائل عکس رخ دلدار منم می‌شود ظاهر اگر خود ز میان برخیزم

6 ذره از پرتو خورشید سماعی دارد سزد از عکس تو گر رقص‌کنان برخیزم

7 یاد آن لحظه که در آتش شوقت چو سپند افتم و باز ز جا نعره‌زنان برخیزم

8 غیر تسلیم شدن چاره ندارم قصاب حکم یار است که من از سر جان برخیزم

عکس نوشته
کامنت
comment