- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 براوج خوبی دیدم مهی شب گفتم زمهرش در تاب و در تب
2 گفتم چه باشد نزد من آئی در خدمت تو باشم یک امشب
3 گفتا چه مطلب از خدمت من گفتم چه باشد غیر از تو مطلب
4 گفتا بیایم منزل کدامست گفتی که شد روز در چشمم آن شب
5 گفتم ثنایش کردم دعایش در حفظ دارش از چشم یا رب
6 آمد بمنزل بنشست در دل گفتی که جانی آمد بقالب
7 گفتا چه خواهی ؟ گفتم جمالت گه مست از چشم گه بیخود از لب
8 از زلف گاهی خاطر پریشان از غمزه گاهی در تاب و در تب
9 گفتا که چشمم مستیست خونخوار وین زلف و غمزه مار است و عقرب
10 چون تو گرفتار داریم بسیار در دام زلف و در چاه غبغب
11 میگفت سرخوش شیرین و دلکش گفتی که شکر میبارد از لب
12 گفتم لبت را یعنی ببوسم شد در حیا زد انگشت بر لب
13 گفتم دهانت گفتا که حرفیست بی جام و باده و آنگه لبالب
14 گفتم که بالات گفتا بلائیست بگذر بخیری زین گونه مطلب
15 این گفت و برخواست صد فتنه شد راست روز قیامت دیدم من آن شب
16 چون بنگریدم کس را ندیدم نی پیش و نی پس نه راست و نه چپ
17 در سوز دل ماند از حسرتش فیض با آه و ناله با بانگ یا رب
18 دل بکن جانا از این دیر خراب کاسمان در رفتنت دارد شتاب