1 رفتهرفته این بزرگیها به بازی میکشد ریش زاهد هر طرف آخر درازی میکشد
2 اندس تا از حساب آنسوگذشتی رفتهای دل نفس در کارگاه شیشهسازی میکشد
3 نی شرابی دارد این محفل نه دور ساغری مست تا مخمور یکسر خودگدازی میکشد
4 خلق درکار است تا پیش افتد از دست امل وهم میدانها به ذوق هرزه تازی میکشد
5 میهمان عبرتی زین گرد خوان غافل مباش آب و نان اینجا به بولی و به رازی میکشد
6 تا نفس باقست با آلایش افتادست کار دیده تا دل زحمت رخت نمازی میکشد
7 شمع را دیدیم روشن شد رموز انجمن هر سر اینجا آفت گردون فرازی میکشد
8 پاس آب رو غنیمت دان که گل هم در چمن ازکمآبی خجلت رنگ پیازی میکشد
9 صورت آفاق اگر آشفته دیدی دم مزن بیدل این تصویر کلک بینیازی میکشد
دیدگاهها **