تجلیگه خود کرد خدا دیده از صفای اصفهانی غزل 10

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را

1 تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را درین دیده در آئید و ببنید خدا را

2 خدا در دل سودا زدگانست بجوئید مجوئید زمین را و مپوئید سما را

3 گدایان در فقر و فنائیم و گرفتیم بپاداش سر و افسر سلطان بقا را

4 خیالات و هواهای بد خود نپسندیم بخندیم خیالات و ببندیم هوی را

5 جم عرش بساطیم و سلیمان اولوالامر هوا گر نشود بنده نشانیم هوا را

6 بلا را بپرستیم و برحمت بگزینیم اگر دوست پسندید پسندیم بلا را

7 طبیبان خدائیم و بهر درد دوائیم بجائیکه بود درد فرستیم دوا را

8 ببندید در مرگ وز مردن مگریزید که ما باز نمودیم در دار شفا را

9 گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را

10 گذشت از سر سلطانی و شد بنده درویش شه ار دید فر مملکت فقر و فنا را

11 بهل بار گل از دوش که بر دل نبود بار اسیر زن و فرزند و عبید من و ما را

12 حجاب رخ مقصود من و ما و شمائید شمائید ببینید من و ما و شما را

13 صفا را نتوان دید که در خانه فقرست درین خانه بیائید و ببینید صفا را

عکس نوشته
کامنت
comment