- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را درین دیده در آئید و ببنید خدا را
2 خدا در دل سودا زدگانست بجوئید مجوئید زمین را و مپوئید سما را
3 گدایان در فقر و فنائیم و گرفتیم بپاداش سر و افسر سلطان بقا را
4 خیالات و هواهای بد خود نپسندیم بخندیم خیالات و ببندیم هوی را
5 جم عرش بساطیم و سلیمان اولوالامر هوا گر نشود بنده نشانیم هوا را
6 بلا را بپرستیم و برحمت بگزینیم اگر دوست پسندید پسندیم بلا را
7 طبیبان خدائیم و بهر درد دوائیم بجائیکه بود درد فرستیم دوا را
8 ببندید در مرگ وز مردن مگریزید که ما باز نمودیم در دار شفا را
9 گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را
10 گذشت از سر سلطانی و شد بنده درویش شه ار دید فر مملکت فقر و فنا را
11 بهل بار گل از دوش که بر دل نبود بار اسیر زن و فرزند و عبید من و ما را
12 حجاب رخ مقصود من و ما و شمائید شمائید ببینید من و ما و شما را
13 صفا را نتوان دید که در خانه فقرست درین خانه بیائید و ببینید صفا را