1 ای سرّ خدا که ره بر اسرار توئی جز حیرت و صمت چاره در کار توئی
2 زانسوی دگر خدای گفتن بتو کفر زین سو صفتی دگر سزاوار توئی
1 شاه خاور چون علم بر بام زد با جرس بانک رحیل شام زد
2 بست بار ناقه آن جمع پریش خصم خونخوار از پس و سرها ز پیش
1 اگر صبح قیامت را شبی هست آنشب است امشب طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب
2 فلک از دور ناهنجار خود لختی عنان درکش شکایت های گوناگون مرا با کوکبست امشب
1 شد فرشته باد بر مرکز نوان که فرشته آب شد سویش روان
2 گفت کای در بحر موسی را دلیل سوی تو آورده ام صد رود نیل