1 صنع خدا نگر که به حکمت چگونه ساخت چشمت به هفت پرده و سه آب در نظر
2 بگشای چشم و دل که ببینی جمال او او نور چشم تو است و تو از خویش بی خبر
1 گر در این بحر آشنا یابی عین ما را به عین ما یابی
2 دردمندی اگر دوا جوئی درد می نوش تا شفا یابی
1 مرا گفت یاری که ای یار ما اگر یار مائی بکش بار ما
2 برو مایه و سود دکان بمان گرت هست سودای بازار ما
1 عاشقی دریادلی از ما طلب آن چنان گوهر در این دریا طلب
2 نقد گنج کنت کنزا را بجو از همه اسما مسمی را طلب