دردا که وفا در این زمانه از سحاب اصفهانی غزل 293

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

دردا که وفا در این زمانه

1 دردا که وفا در این زمانه از اهل زمان بود فسانه

2 زاهد کشد آه حسرت و من در دیر مغان می مغانه

3 خواهد ز سپهر دادم از دل این شعله که می کشد زبانه

4 من غرقه ی بحر عشق و عشقش بحری و چو بحر بی کرانه

5 با آن لب و خال بی نیاز است مرغ دل من زآب و دانه

6 یک لحظه وصال دوست خوشتر ای خضر ز عمر جاودانه

7 گفتم: روم از در تو گفتا: کم باش سگیم ز آستانه

8 دل در خم طره ی تو مرغی است در دام گرفته آشیانه

9 به ز آن که زدوریت نمردم نبود پی قتل من بهانه

10 بگذار که پا نهم بکویت نگذاریم ار قدم بخانه

11 ای گل سخن وفا چه گویم گوش تو کجا و این ترانه

12 دلها به زمین (سحاب) ریزد هر گه که زند به زلف شانه

عکس نوشته
کامنت
comment