- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خدایگانا اسبی که داده ای به کلیم ز ناتوانی هرگز نرفته رو به نسیم
2 همیشه از عرق خویش کشتی است در آب شده به یک جا از لنگر رکاب مقیم
3 برای رفتن هر گام خوش کند ساعت زرگ کشیده بر اندام جدول تقویم
4 ز بسکه کاهل طبعش ز راه ترسیده رمد ز جاده همچون ز مار شخص دهیم
5 اگر نه اسب مرا دیده است افلاطون چنین دلیر نگفتی که عالمست قدیم
6 سکندری خور و گه گیر و بدلجام و حرون کسی ندارد زینگونه اسب خوش تعلیم
7 بکون نشست چو سر از سکندری برداشت بچوب دنگ تو گوئی نشسته است کلیم
8 چه تازیانه که ازو صنع ایزدی خورده بدینقدر که سرش کرد بر دمش تقدیم
9 پل صراط شده گردنش ز باریکی چو اهل حشر بر او یال مضطرب از بیم