الهی نه نیستم نه هستم نه بریدم نه پیوستم نه بخود بیان بستم، لطیفهٔ بودم از آن مستم اکنون زیر سنگ است دستم ,
الهی موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر ذاکرانی، از نزدیک نشانت میدهند و بر تر از آنی و از دورت می پندارند نزدیکتر از جانی. ,
الهی پسندیدگان ترا بتو جستند و به تو پیوستند، نا پسندیدگان تو را بخود جستند و بگسستند نه او که پیوست بشکر رسید، نه او که گسست بعذر رسید. ,
الهی مرا دردی است که بهی مباد پس این درد مرا صواب است، با خرسندی دردمندی به درد خود کسی را چه حساب است. ,
1 یارب دل پاک و جان آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده
2 در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده