1 خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش بدست خویش بنوشت
2 به آن ملت سروکاری ندارد که دهقانش برای دیگران کشت
1 ای امیر کامگار ای شهریار نوجوان و مثل پیران پخته کار
2 چشم تو از پردگیهای محرم است دل میان سینه ات جام جم است
1 عجم بحریست ناپیدا کناری که در وی گوهر الماس رنگ است
2 ولیکن من نرانم کشتی خویش به دریائی که موجش بی نهنگ است
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران