الهی هر کس را آتش در دل است و این بیچاره آتش بر جان، از آنست که هر کس را سرو سامانی است و این درویش را نه سر و نه سامان ,
الهی گاهی که بخود می نگرم همه سوز و نیاز شوم و گاهی که با ا و نگرم همه راز و ناز شوم، چون بخود نگرم گویم : ,
2 پر آب دو دیده و بس آتش جگرم بر باد دو دستم و پر از خاک سرم
الهی به شناخت تو زندگانیم، به نصرت تو شادانیم و به کرامت تو نازانیم و به عزت تو عزیزانیم. ,
الهی دانی که بی تو هیچکسم، دستم گیر که در تو رسم، بظاهر قبول دارم بباطن تسلیم نه از خصم باک دارم نه از دشمن بیم، اگر دل گوید چرا ؟ گویم ر افکنده ام و اگر خرد گوید چرا جواب دهم که من بنده ام. ,
1 یارب دل پاک و جان آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده
2 در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده