خداوندا از جلال الدین محمد مولوی غزل 1514

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

خداوندا مده آن یار را غم

1 خداوندا مده آن یار را غم مبادا قامت آن سرو را خم

2 تو می دانی که جان باغ ما اوست مبادا سرو جان از باغ ما کم

3 همیشه تازه و سرسبز دارش بر او افشان کرامت‌ها دمادم

4 معظم دارش اندر دین و دنیا به حق حرمت اسمای اعظم

5 وجودش در بنی آدم غریب است بدو صد فخر دارد جان آدم

6 مخلد دار او را همچو جنت که او جنات جنات است مبهم

7 ز رنج اندرون و رنج بیرون معافش دار یا رب و مسلم

8 جهان شاد است وز او صد شکر دارد که عیسی شکرها دارد ز مریم

9 دعاهایی که آن در لب نیاید که بر اجزای روح است آن مقسم

10 مجاب و مستجابش کن پی او که تو داناتری والله اعلم

عکس نوشته
کامنت
comment