1 الهی چون گناهم را شمر نیست یقین دانم که عذرم را ثمر نیست
2 ز لطفت این تمنّا دارم و بس که بینم غیر من کس در سقر نیست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مردم من و محبّت تو در دلم هنوز تن خاک گشت و بوی وفا در گلم هنوز
2 طوفان گریه خانۀ عمرم خراب کرد همسایه در شکنجه دود دلم هنوز
1 ای خوش آن دردی که درمانش توئی خرّم آن راهی که پایانش توئی
2 گر به سر پویم ره مقصود را غم ندارم زانکه پایانش توئی
1 زان خاک که با خون دل آمیخته دارم کوهی به سر از دست غمت بیخته دارم
2 ساقی به خُمَم باده بپیمای که دیر است خُمها زمی غم به قدح ریخته دارم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به