1 الهی چون گناهم را شمر نیست یقین دانم که عذرم را ثمر نیست
2 ز لطفت این تمنّا دارم و بس که بینم غیر من کس در سقر نیست
1 صبا از زلف مُشکین عُقده وا کرد مرا سرگشته چون باد صبا کرد
2 بنازم طعنۀ بیگانگان را که آخر با تو ما را آشنا کرد
1 بر گردنم از مویت پیوسته طناب اولی سرپنجه ات از خونم همواره خضاب اولی
2 در خُمّ فلاطونی اسرار محبت نیست یک چند فرو رفتن در خُمّ شراب اولی
1 از دست گلچین بی روی گل ماند چون پای بلبل در دیده ام خار
1 مطرب دلم ز پرده به در میرود بگو ساقی بیا که آتش عشقم به جان گرفت
2 دیدی دلا که شعلۀ جوالاهه فراق مانند نقطه عاقبتم در میان گرفت
1 امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد فردا ز خُمّ هستی رطل گران توان زد
2 ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد