1 برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید ولی امید میدارم که روزی گل به بار آید
2 رفیقان هر زمان گویند: عاقل باش و کاری کن خود از آشفتهای چون من نمیدانم چه کار آید؟
3 ز تیر خسروان مجروح گردند آهوان، لیکن بدین قوت نپندارم که زخمی بر شکار آید
4 ز سودای کنار او کنارم شد چو دریایی نه دریایی که رخت من ز موجش با کنار آید
5 گر او صدبار بر خاطر پسندد، راضیم لیکن بدان خاطر نمیباید پسندیدن که بار آید
6 همه شب ز انتظار او دو چشمم باز و میترسم که خوابم گیرد آن ساعت که دولت در گذار آید
7 بکوش ای اوحدی یک چند، اگر مقصود میجویی کسی کش پای رفتن هست ننشیند که یار آید