- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می دهد زاهد به ما هر لحظه آزار دگر گر چه ما کار دگر داریم او کار دگر
2 کس نمی یابم باو اظهار درد دل کنم نیست در دام بلا چون من گرفتار دگر
3 در جهان ای بی بدل این فتنها تنها ز تست آه اگر پیدا شود مثل تو خونخوار دگر
4 مرهم زخم دلم موقوف کردی بر اجل کردی این ویرانه را محتاج معمار دگر
5 این نمازم بس بود کز سجده آن ابروان سر چو بردارم بسجده سر نهم بار دگر
6 با که گویم حال بیداری شبها چون کنم هم مگر با آن که جز او نیست بیدار دگر
7 در ره یاری که دارم به که ترک سر کنم چند گیرم چون فضولی هر زمان یار دگر