- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میدهند از شوق آن رخساره جان از بهر آن روز و شب خورشید و مه در خانه روشن کردنند
2 گر غباری داشتی در دل بیا بگذر بس است از غریبانی که کویت را غبار دامنند
3 دوستند آنان که در اندیشه ی قتل منند دشمنانم دوستند و دوستانم دشمنند
4 با خیالت تا بود در سینه دل در گفتگو بلبلان را شکوه باشد کار تا در گلشنند
5 بر امید دیدن خورشید رویت مهر و ماه گاه بر درگاه و گه در بام و گه در روزنند