ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 149

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

ای غلام اکنون تو پر بین مشک خود

1 ای غلام اکنون تو پر بین مشک خود تا نگویی درشکایت نیک و بد

2 آن سیه حیران شد از برهان او می‌دمید از لامکان ایمان او

3 چشمه‌ای دید از هوا ریزان شده مشک او روپوش فیض آن شده

4 زان نظر روپوشها هم بر درید تا معین چشمهٔ غیبی بدید

5 چشمها پر آب کرد آن دم غلام شد فراموشش ز خواجه وز مقام

6 دست و پایش ماند از رفتن به راه زلزله افکند در جانش اله

7 باز بهر مصلحت بازش کشید که به خویش آ باز رو ای مستفید

8 وقت حیرت نیست حیرت پیش تست این زمان در ره در آ چالاک و چست

9 دستهای مصطفی بر رو نهاد بوسه‌های عاشقانه بس بداد

10 مصطفی دست مبارک بر رخش آن زمان مالید و کرد او فرخش

11 شد سپید آن زنگی و زادهٔ حبش همچو بدر و روز روشن شد شبش

12 یوسفی شد در جمال و در دلال گفتش اکنون رو بده وا گوی حال

13 او همی‌شد بی سر و بی پای مست پای می‌نشناخت در رفتن ز دست

14 پس بیامد با دو مشک پر روان سوی خواجه از نواحی کاروان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر