1 قماش رنگ ز بس بیحجاب میبافند به روی گل ز دریدن نقاب میبافند
2 مباش منکر اسرار سینه چاکی ما به کارگاه سحر آفتاب میبافند
3 ز زخم تیغ حوادث توان شدن ایمن به جوشنی که ز موج شراب میبافند
4 به یک نفس سر بی مغز میخورد بر سنگ جدا ز پشم کلاه حباب میبافند
5 درین چمن که هوا داغ شبنم آراییست تسلّیی به هزار اضطراب میبافند
6 تو خواه مرگ شمر خواه زندگی اندیش همین به طبع کتان ماهتاب میبافند
7 کراست تاب رسایی بحث فرصت عمر گسسته است نفس تا جواب میبافند
8 توان شناخت ز باریکریشی انفاس که در قلمرو هستی چه باب میبافند
9 کباب شد عدم ما ز تهمت هستی بر آتشی که نداریم آب میبافند
10 ز گفتوگو به غبارم نظر متن بیدل که بهر چشم ز افسانه خواب میبافند
دیدگاهها **