1 خود را به رکاب آشنایی برسان سعیی کن و خویش را به جایی برسان
2 چون غایت ره بغیر یک مقصد نیست هر ره که روی به انتهایی برسان
1 در خون دیده گشته تنم بسمل تو نیست زین مرحمت ملاف که کار دل تو نیست
2 از آبگینه حوصله ما تنک تر است صبر از دلی طلب که درو منزل تو نیست
1 هرگه رقم کنم به تو عذر گناه را ریزم چو خامه از مژه خون سیاه را
2 شاید که شرم ذلت ما را گران خرند آن جا که خرمنی است بها برگ کاه را
1 عشق تو بند علایق ز ره ما برداشت هرکه مجنون تو شد سلسله از پا برداشت
2 جنس ارزنده و ارباب بصارت مشتاق نتوان دست ز بیعانه سودا برداشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به