-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر من ز سوز عشق تو یک دم بر آوردم دود از نهاد گنبد اعظم بر آوردم
2 گفتم بنالم از غم عشق تو پیش وصل هجرت رها نکرد که خوددم برآورم
3 اشک سناره بر رخ گردون روان شود وقت سحر که آه دمادم برآورم
4 از درد دل کند جگر روزگار خون فریادها که نیم شب از غم برآورم
5 گر یک نفس زند دهنم جز بیاد تو حالی برآرمش درومحکم برآورم
6 ور جز سوی تو مردم چشمم نظر کند رویش سیاه کرده بعالم برآورم
7 گر چه امید وصل تو دورست از خرد من سربکوی بی خردی هم برآورم
8 با بیخ درد در دل غمگین فرو برم یا شاخ کام از آن رخ خرّم برآورم