- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر سنایی دم زند آتش درین عالم زند این جهان بیوفا چون ذرهای بر هم زند
2 آدمی شکلست لیکن رسم آدم دور ازو از هوای معرفت او لاف کی ز آدم زند
3 این جهان چون ذرهای در چشم او آید همی او نبیند ذرهای و چشم را بر هم زند
4 کم زنی داند ز صد گونه نیارد کم زدن مهر گردون بشکند گر زیر و بالا کم زند
5 گر ز درویشی نخواهد سیم و زر نبود عجب دست در زلفین سیمین ساعدان محکم زند
6 بوی یوسف دارد اندر جیب و اسرارش نهان هست دریای محبت موج چون قلزم زند
7 زر زند بیمهر سلطان بر مراد خویشتن دار قلابان برد بر گنبد اعظم زند
8 عیسی مریم چو ناپیدا شد اندر کان کون لاف چشم خویشتن از زادهٔ مریم زند
9 در سنایی و هم خاطر کی رسد زیرا که او در نوردد عالم و آواز بر آدم زند