گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد از کلیم غزل 232

گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد

1 گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد گوشه فقر و فنا را که ز ما می گیرد

2 زان سعادت که بود لازم ویرانه فقر خویش را جغد برابر بهما می گیرد

3 جذبه حرص بطبعی که برد پنجه فرو از گدا کاسه و از کور عصا می گیرد

4 طرفه رسمی است که باشد ز همه واپس تر هر که در کوی تو پیش از همه جا می گیرد

5 گل ببازار چمن خرده خود را همه روز بصبا می دهد و بوی ترا می گیرد

6 چون سوی غنچه بیاد دهنت می نگرم نمک لعل لبت چشم مرا می گیرد

7 در غم آباد جهان طبع شرارم هوس است که دلش زود ازین آب و هوا می گیرد

8 طره در غارت جان هر مژه در دزدی دل زین میان عاشق بیچاره کرا می گیرد

9 بسکه آمیخته خاکستر دل با نفسم از دم گرم من آئینه جلا می گیرد

10 تیغ نازش بستم جان نستاند ز کلیم زخم او جان زپیش روی نما می گیرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر