- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر فلک با تیغ کین بر سینه ام چاک افکند دل ز چاک سینه ام آتش بر افلاک افکند
2 خاک را بر سر توان برداشت از راه شرف هر کجا آن سرو قامت سایه بر خاک افکند
3 پاک کن دل را ز آلایش که سوز عشق را هست این عادت که پرتو بر دل پاک افکند
4 در دل و جان شوق لعلت را نهفتم آن منم کاتشی را تا کند پنهان بخاشاک افکند
5 از کمال ضعف من نبود عجب گر هستیم اختلافی در میان اهل ادراک افکند
6 چون دهد ناصح مرا از گریه تسکین در غمت خاک راهت را مگر در چشم نمناک افکند
7 چون نگه دارد فضولی شیشه دل را درست زین همه سنگی که آن بدخوی بی باک افکند