-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم ور حال دل نمایی، دل در برت بسوزم
2 من شمع گشتم و تو پروانه، تا به زاری در پای من بمیری، من در برت بسوزم
3 چون ز آتشت بسوزم دیگر بشارت آرم تا بنگرم که هستی، زان بهترت بسوزم
4 خاکسترت کنم من روزی در آتش خود وز دستم ار بنالی خاکسترت بسوزم
5 چون عودت ار بسازم، ایمن مشو، که من گر در پردهات بسازم، در دیگرت بسوزم
6 تا غرق عشق گردی در بحر بینشانی هم بادبان ببرم، هم لنگرت بسوزم
7 وقتی که نام خود را مؤمن کنی ز طاعت مؤمن کنی، ولیکن چون کافرت بسوزم
8 زان رنگ و بوی چندین چون گل مخند، کین جا گر زانکه عود خامی بر مجمرت بسوزم
9 گفتی: خلاص یابد، هر زر که خالص آید من در خلاص غیرت سیم و زرت بسوزم
10 هان! تا چو اوحدی تو بر هر دری نگردی ورنه چو خاک کوچه بر هر درت بسوزم