گر بنگری در آینه از بابافغانی شیرازی غزل 348

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

گر بنگری در آینه روی چو ماه خویش

1 گر بنگری در آینه روی چو ماه خویش آتش بخرمنم زنی از برق آه خویش

2 هر دم که بیتو ام نفسی کاهدم ز عمر دردا که مردم از نفس عمر کاه خویش

3 دارم تب فراق و ندارم مجال آه گریم هزار بال بحال تباه خویش

4 راه منست عاشقی و رسم بیخودی ناصح تو و صلاح، من و رسم و راه خویش

5 قصد سیاه رویی ما تا کی ای سپهر ما خود رسیده ایم بروز سیاه خویش

6 چشمش بغمزه تیغ بخونریز من کشد یا رب تو آگهی که ندانم گناه خویش

7 ای در پناه لطف تو چون سایه عالمی آورده ام بسایه ی لطفت پناه خویش

8 هست این دل شکسته گیاهی ز باغ تو دامن بناز بر مشکن از گیاه خویش

9 ای پادشاه حسن فغانی گدای تست دارد امید مرحمت از پادشاه خویش

عکس نوشته
کامنت
comment