- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر بنگری در آینه روی چو ماه خویش آتش بخرمنم زنی از برق آه خویش
2 هر دم که بیتو ام نفسی کاهدم ز عمر دردا که مردم از نفس عمر کاه خویش
3 دارم تب فراق و ندارم مجال آه گریم هزار بال بحال تباه خویش
4 راه منست عاشقی و رسم بیخودی ناصح تو و صلاح، من و رسم و راه خویش
5 قصد سیاه رویی ما تا کی ای سپهر ما خود رسیده ایم بروز سیاه خویش
6 چشمش بغمزه تیغ بخونریز من کشد یا رب تو آگهی که ندانم گناه خویش
7 ای در پناه لطف تو چون سایه عالمی آورده ام بسایه ی لطفت پناه خویش
8 هست این دل شکسته گیاهی ز باغ تو دامن بناز بر مشکن از گیاه خویش
9 ای پادشاه حسن فغانی گدای تست دارد امید مرحمت از پادشاه خویش