گردون ز بسکه برد غمت از اسیر شهرستانی غزل 105

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

گردون ز بسکه برد غمت در دیارها

1 گردون ز بسکه برد غمت در دیارها از روز من گرفت سبق روزگارها

2 عمر ابد به خاک درت جان سپرد و گفت مشت غبار رهگذر انتظارها

3 کردم زیاد روی تو روشن چراغ فال از پرتو دلم شررستان غبارها؟

4 جوش بهار بگسلد از هم که از رخت گل می زنیم بر سر لیل و نهارها

5 بر تربتم فشانی اگر آب زندگی خیزد به جای گرد زخاکم شرارها

عکس نوشته
کامنت
comment