1 گردون قفسی است سبز پرچشمه چو دام مرغان همه زین قفس پریدند مدام
2 دیری است در این قفس ندیده است ایام یک مرغ چو من همای خاقانی نام
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از کف ایام امان کس نیافت وز روش دهر زمان کس نیافت
2 شام و سحر هست رصددار عمر زین دو رصد خط امان کس نیافت
1 زخم زمانه را در مرهم پدید نیست دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست
2 در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل شمشادوار تازه و خرم پدید نیست
1 به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست
2 برآمد سپاه عشق به میدان دل گذشت درآمد خیال دوست در ایوان جان نشست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به