1 گردون حشمی ز پایهٔ زفعت اوست دریا نمی از ترشح نعمت اوست
2 خورشید که داد چرخ بر سر جانش پژمرده گلی ز گلشن قدرت اوست
1 چه نشینم که فتنه بر پای است رایت عشق پای برجای است
2 هرچه بایست داشتم الحق محنت عشق نیز میبایست
1 جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند
2 مائیم و دلی جوجو از اندیشهٔ عشقت عشقت به یکی جو چه دهد یا چه ستاند
1 ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب
2 به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری چند جامی بکش از بادهٔ گلفام بخسب