1 باغها از سایه ابر بهاری دیده است دیده ما صرفه ها در گریه باری دیده است
2 گردبادش در نظر آید بناهای بلند بسکه عبرت در جهان بی اعتباری دیده است
3 چشم خواب آلود این دانه آب گوهر است عشق پر فیضی ز کسب خاکساری دیده است
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را