- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باغبانی سه خیار آورد خرد تحفه را پیش نظام الملک برد
2 خورد یک نوباوه را حالی نظام پس دوم خورد و سوم هم شد تمام
3 بودش از هر سوی بسیار از کبار او نداد البته کس را زان خیار
4 باغبان راداد سی دینار زر مرد خدمت کرد و بیرون شد بدر
5 پس زفان بگشاد در مجمع نظام گفت خوردم این سه نوباوه تمام
6 پس ندادم هیچکس را از کبار زانکه هر سه تلخ افتاد آن خیار
7 میبترسیدم که گر گوید کسی آن جگر خسته برنجد زان بسی
8 خوردم آن تنها و برخویش آمدم یک زمان من نیز درویش آمدم
9 پیشوایانی که سر افراشتند پیش ازین یارب چه رحمت داشتند