1 ز هستی قطعکن گر میل راحت در نمود آمد چو حیرت صاف ما در دست تا مژگان فرود آمد
2 نماز ما ضعیفان معبد دیگر نمیخواهد شکستآنجا کهشدمحرابطاقتدرسجود آمد
3 چه دارد سیر امکان جز امید خاک گردیدن درین حرمانسرا هرکس عدم مشتاق بود آمد
4 ز وضع زندگی طرفی نبستم جز به نومیدی چه سازم این ندامتساز پر عبرت سرود آمد
5 به این عجزیکه در بنیاد سعی خویش میبینم شوم گر سایه از دیوار نتوانم فرود آمد
6 ندانم دامن زلف که از کف دادهام یارب صدای دست برهم سودنم پر مشک سود آمد
7 گرانست از سماجتگر همه آب بقا باشد به مجلس چون نفس بر لب نباید زود زود آمد
8 ز هستی تا نگشم منفعل آهم نجست از دل عرق آبی به رویم زد که این اخگر به دود آمد
9 ز استغنا چو بیدل داشتم امید تشریفی گسستن از دو عالم کسوتم را تار و پود آمد